محمدمهدي فرقاني:
مخاطب امروز، اسیر یک روایت خاص نیست
به گزارش باشگاه خبری عطنا به نقل از همشهری، دیدن و خواندن بخشی از برنامههای تلویزیون یا محتواهای مطبوعاتی در شبکههای اجتماعی و کانالهای مجازی، این روزها به یکی از عادتهای شهروندان تبدیل شده است. مردم دیگر مثل سابق از چند مجرای معدود اخبار و اطلاعات دریافت نمیکنند و با انبوهی از اطلاعات سروکار دارند که منشأ آنها منحصر به رسانههای جریان غالب نیست. با محمدمهدی فرقانی، رئیس دانشکده ارتباطات دانشگاه علامه طباطبایی، در اینباره گفتوگو کردهایم. او از روایتهای خبری گوناگون و فضای میانرسانهای کنونی میگوید.
مردم این روزها خبرهای مورد نیازشان را از کجا میگیرند؟ ژورنالیستهای ایرانی مدام میگویند که تولیداتشان بین مردم دیده نمیشود مگر اینکه از طریق شبکههای اجتماعی و پیامرسانهایی مثل تلگرام بین مخاطبان دستبهدست شود. آیا رسانههایی که مردم از آنها اخبار و اطلاعات را میگیرند تغییر کرده است؟
در گذشته تنها منابع کسب اطلاعات مخاطب همین رسانههای جریان غالب بودند اما حالا عصر هژمونی رسانههای جریان غالب تا حدی سپری شده است. البته این امر به این معنا نیست که این رسانهها بینقش یا بیتأثیر شدهاند اما هژمونی آنها زیرسؤال رفته و ترک برداشته است. در همه جای جهان هم این اتفاق افتاده و این فقط منحصر به ایران نیست؛ منتها در کشورهایی که اصولا مردم رسانهها را بازتولیدکننده گفتمان غالب و رسمی میدانند، بهخصوص در کشورهای درحالتوسعه از جمله کشور ما، این جابهجایی از رسانههای رسمی به دیگر رسانهها بیشتر محسوس است. اتفاقی که در زمانه ما افتاده این است که دریافت و حتی درک حقیقت به وسیله مخاطب، تبدیل به امری میانرسانهای شده؛ یعنی دیگر هیچ رسانهای بهتنهایی نماینده و بیانگر حقیقت محض نیست بلکه هر رسانهای ممکن است پارهای از حقیقت را منتشر کند، بخشی از آن را تحریف کند و در چارچوب سیاست و خطمشی خودش به پیام، رنگوبو و جهت بدهد.
بنابراین مخاطب کنونی عادت کرده که با چند رسانه سروکار داشته باشد؟
در زمانه کنونی مخاطب این امکان را پیدا کرده که یک رویداد یا موضوع را از چندین مجرا پیگیری کند و روایتهای مجموعه این مجاری رسانهای را در کنار هم بگذارد و حقیقت را از دل این روایتهای گوناگون استنباط کند. اینجا، هم دانش رسانهای و عمومی مخاطب نقش دارد و هم میزان اعتمادی که او به رسانههای مختلف دارد. امروزه ممکن است مخاطب یک پیام و خبر واحد را از رسانههای رسمی دریافت کند اما آن را بهعنوان یک روایت از آن رویداد درنظر بگیرد، نه فراروایت. بنابراین آن روایت را با روایتهای دیگر مقایسه میکند تا ببیند که چه رگههای مشترک و چه رگههای افتراقی بین آنها وجود دارد و به این فکر میکند که حقیقت چه میتواند باشد و چگونه این حقیقت را میشود با در کنار هم گذاشتن پارهروایتهایی که از رسانههای مختلف – ازجمله شبکههای اجتماعی و رسانههای رسمی- ارائه شده، جمعبندی و تحلیل کند. البته این کار دشواری برای مخاطب است که بتواند در نهایت واقعا استنتاج و استنباط درستی از مجموع روایتها داشته باشد، برای اینکه امکان تحریف و دستکاری در همه این روایتها وجود دارد اما در عین حال، یک فرصت هم بهشمار میرود چون مخاطب، دیگر اسیر و دستبسته یک رسانه یا یک روایت خاص نیست.
بنابراینروایتهای رسانههای غیررسمی و مجازی همطراز رسانههای رسمی قرار میگیرند؟
بهنظر میرسد که شبکههای اجتماعی به این دلیل که بهنوعی رسانههای افقی هستند که در لایههای اجتماعی حرکت و تولید اطلاعات میکنند، نسبت به رسانههای رسمی بیشتر مورد اعتماد شهروندان هستند، به این دلیل که مخاطبان اعتقاد دارند سیاست و منافع در آنها کمتر دخالت دارد و نقش قدرت در بازتعریف حقیقت در آنها کمرنگتر است و در نتیجه، روایت شبکههای اجتماعی یا فضای مجازی میتواند به حقیقت نزدیکتر باشد. اما در عین حال، همانطور که گفتم، در همه اینها امکان دستکاری و شایعهسازی وجود دارد. ولی هنوز هم تا حدی رسانههای سنتی نقش مرجعیت خود را حفظ کردهاند، هر چند که دیگر این نقش به آن پررنگی گذشته نیست. از آن سو، مخاطب تلاش میکند تأیید یا تکذیب اطلاعاتی را که از شبکههای مجازی بهدست میآورد در رسانههای سنتی هم به محک آزمایش بگذارد. بنابراین بهنظر من، اساسا ما در عصر بازتعریف نقش و کارکرد رسانهها بهسر میبریم، به این صورت که تکثر رسانهها از قدرت تکتک آنها کاسته اما به قدرت مجموع آنها اضافه کرده است. بهعبارت دیگر، مجموعه سپهر رسانهای نقش تعیینکنندهای در سیاست، فرهنگ، جامعه، اقتصاد، سرگرمی و همه عرصههای دیگر پیدا کرده اما از اقتدار تکتک رسانهها کاسته شده است.
پس در نهایت آیا میتوان گفت که منابع اخبار و اطلاعات مخاطبان گسترده شده و رسانههای رسمی دیگر نقش پررنگ سابق را ندارند؟
سؤال شما را میتوان اینطور پاسخ داد که مخاطب در همه جای جهان تا حدی به فضای مجازی مهاجرت کرده است؛ کاهش تیراژ روزنامهها، کاهش عادت به مطالعه مطبوعات یا کاهش مواجهه با شبکههای رسمی تلویزیونی و رادیویی و از آن سو، میزان حضور در شبکههای اجتماعی این امر را نشان میدهد. این البته در دوران ما نوعی سرگردانی، ابهام و بلاتکلیفی جدید را هم بهوجود آورده است چراکه مخاطب در فضایی اشباعشده از اطلاعات غوطهور است و در نتیجه، با همه ارتقایی که از نظر سطح سواد رسانهای در او رخ داده، تشخیص درست از نادرست و حقیقت از مجاز برایش دشوار شده است و اینجاست که بهنظر من، رسانههای رسمی اگر بهدرستی و با شناخت بیشتری عمل کنند، میتوانند نقش مرجعیتی برای خود ایجاد کنند؛ یعنی مدام فضای مجازی را رصد کنند و نقش انتخابکننده، پیگیریکننده و تأییدکننده اطلاعات درست و دقیقی را که در فضای مجازی منتشر میشود بازی کنند. منتها قبل از آن، باید برای خودشان یک نوع مشروعیت ایجاد کنند و آن مشروعیت در گرو این است که بتوانند اعتماد جلب بکنند و جلب اعتماد منوط به این است که مخاطب در درازمدت به این تجربه برسد که آن رسانه میتواند نمایندهای از حقیقت باشد و کمتر تحریف و دخلوتصرف در جریان خبررسانیاش وجود دارد.
شما از مجموعه روایتهایی صحبت کردید که در دسترس مخاطب است. اما شاید اینجا اختلافی بین وزن روایت رسانههای جهانی و وزن رسانههای داخل ایران وجود داشته باشد. به این معنی که روایت رسانههای جهانی مثل رویترز، همچنان برای مردم اعتبار کافی را دارد. آیا بهنظر شما درباره رسانههای رسمی داخلی هم همینطور است؟
به لحاظ تاریخی رسانههای ایران اساسا رسانههای قدرت بودهاند و وابستگی مدیریتی، مالکیتی یا سازمانی و نهادی – چه مستقیم و چه غیرمستقیم – به دولت و ارکان قدرت داشتهاند. هنوز هم این امر کمابیش صادق است. شما در طول تاریخ مطبوعات ما کمتر شاهد این بودهاید که یک نشریه توسط یک مدیر و سردبیر مستقل اداره شود و دوام بیاورد. علتش هم این است که در میدان تعامل با قدرت شکست میخورد و نمیتواند ادامه بدهد. رادیو و تلویزیون هم که تکلیف ساختار مدیریت و مالکیتش معلوم است. بنابراین این یک ذهنیت تاریخی است که ناگفته و نانوشته، میزان اعتماد به رسانههای جریان غالب را در ایران بسیار تنزل داده است. در بسیاری از کشورهای درحالتوسعه دیگر هم کمابیش همین است. اما این نکته را هم باید بگویم که حتی رسانههای جریان غالب بینالمللی هم از این آسیب مبرا نیستند. تشخیص این امر، بازمیگردد به دانش رسانهای مخاطب وگرنه مجموع تجربیات و مطالعات نشان میدهند همان رویترز، آسوشیتدپرس یا بیبیسی، هر کدام را که درنظر بگیرید، عملا به هر دلیلی- چه بهدلیل آنکه عملشان در چارچوب منافع و مصالح ملی کشوری است که به آن وابسته هستند یا بهدلیل ضوابط و مقررات روزنامهنگاری حرفهای- اینها هم به نوعی نماینده گفتمان قدرت هستند اتفاقا بیشترین زدوبند با قدرت را – چه قدرت سیاسی، چه قدرت اقتصادی- این رسانهها دارند اما رفتار رسانهای آنها آنقدر حرفهای است که تشخیص این وابستگی و تعلق به منابع قدرت در آنها برای مخاطب دشوار است.
خود منابع خبری هم، مثل مقامات رسمی و چهرههای مشهور و شرکتها، تا حدی به رسانههای جایگزین گرایش پیدا کردهاند؛ مثلا بهجای مصاحبه با رسانهها، خودشان در کانالها و صفحههای شخصیشان اظهارنظر میکنند. آیا این اتفاق هم باعث تضعیف بیشتر رسانههای رسمی میشود؟
البته خود رسانههای جریان غالب هم از رسانههای جایگزین، مثلا از صفحات فیسبوک یا توییتر مقامات، بهعنوان منبع خبر استفاده میکنند چون همه که فرضا صفحه توییتر وزیر خارجه را تعقیب نمیکنند. این اتفاق به ۲ دلیل رخ میدهد؛ اول اینکه منابع خبریای که قدرت را نمایندگی میکنند، احساس میکنند در رسانههای جایگزین پیامشان را بدون تحریف و جهتدهی و بهطور مستقیم میتوانند منتشر کنند. دوم اینکه از یک رسانه موازی با مخاطبان بسیار وسیع عملا دارند استفاده میکنند و در واقع، امروز نوعی دیپلماسی عمومی وارد صحنه شده است. شبکههای اجتماعی دیپلماسی عمومی را خیلی بهتر میتوانند شکل بدهند تا رسانههای رسمی، چون مجموع مخاطبانشان بیشتر از مجموع مخاطبان مطبوعات یا رادیو و تلویزیون است. درهرحال، مقامات و منابع خبری از ترکیبی از رسانههای رسمی و جایگزین استفاده میکنند و اینکه یک مقام مسئول در توییتر مطلبی بنویسد، منافاتی ندارد با اینکه با یک خبرگزاری رسمی هم مصاحبه کند.
در این وضعیت، رسانههای رسمی برای ادامه کار خود باید چه کنند؟
این رسانهها باید بروند به این سمت که کار مخاطب را برای انتخاب و تأیید صحت یا اثبات نادرستی اطلاعاتی که در فضای مجازی منتشر میشود آسان کنند؛ یعنی کاری بکنند که مخاطب به راحتی نمیتواند انجام بدهد و در نتیجه، مرجعیت پیدا کنند. اما این درصورتی است که خود آنها هم در این انتخاب و پیگیریها قابلاعتماد باشند.
پس کار رسانههای جریان غالب کم نشده بلکه چهبسا بیشتر هم شده است؟
کار آنها خیلی بیشتر شده است، همچنان که کار روابطعمومیها هم خیلی بیشتر شده است. امروزه دشواریهای کار روابط عمومی اصلا قابلمقایسه با یک روابط عمومی در ۱۰سال پیش نیست. البته در کنار تغییرات فضای رسانهای، آسیبهای دیگری هم در رسانههای جریان غالب ایران بهوجود آمده است که آنها را تضعیف میکند. برای مثال، به اسم حمایت از تاسیس خبرگزاریها، ما کاری کردهایم که این روزها در حدود ۴۰خبرگزاری داریم. این کار عملا بهمعنای اتلاف منابع است. در بسیاری از این خبرگزاریها خبرنگاران سهمیه خبر دارند، به این معنی که مجبور هستند در روز تعداد مشخصی خبر تولید کنند، حتی اگر در حوزه خبری آنها اتفاق خاصی رخ نداده باشد. نتیجه این شده که خبرنگار مدام در جستوجوی این است که از کاه کوه بسازد و عملا خبر بسازد، به جای اینکه خبر را بازتاب دهد. این اتفاقی است که باعث تشدید تحریف اخبار و تولید خبرهای نادرست و نادقیق و تولید شایعه و خبرسازی میشود.
و احتمالا باعث تضعیف بیشتر رسانههای جریان غالب میشود؟
و این تضعیف مدام بازتولید و بیشتر میشود. ممکن است یک هفته در حوزه خبری یک خبرنگار اتفاقی نیفتد و او هیچ مسئولیتی هم در این قبال ندارد اما وقتی خبرنگار مجبور باشد روزی مثلا ۵خبر تولید کند، ناچار خواهد بود که خبر دروغ بدهد یا با منابع خبری دستچندم صحبت کند. این یک بیماری و آفت بزرگ برای رسانههای ماست.
نظر شما :