حسینعلی افخمی در گفتوگوی تفصیلی با عطنا؛
ثبتنامهای انتخابات شبیه سریالهای طنز بود
به گزارش باشگاه خبری عطنا؛ وقتی برای مصاحبه در مقابل مدیر گروه روابط عمومی دانشکده ارتباطات دانشگاه علامه طباطبائی نشستم، حتی تصور آنچه که دقایقی بعد درباره تحلیل آنچه باعث حضور ۱۶۳۶۶ نفر برای ثبت نام در انتخابات ریاست جمهوری خواهم شنید هم برای من مشکل بود. اما آنچه در این گفتوگو شنیدم، تحلیلهایی کاملا متفاوت درباره عواملی که هزار و ۶۰۰ نفر را به وزارت کشور کشاند.
حسینعلی افخمی، عضو هیئت علمی دانشکده ارتباطات است. دکترای ارتباطات دارد و در طول سالهای حضورش در دانشگاه علامه طباطبائی دروس مختلف رشتههای ارتباطات و به ویژه روابط عمومی را تدریس کرده است. افخمی معتقد است تبلیغ قرعهکشی بانکها یک فرهنگ عامه را پدید آورده است، او میگوید: تلویزیون یک رسانه فراگیر است و در طول دو دههای که این تبلیغ را نشان میدهد باعث بروز تفکر قضا و قدری در جامعه شده است.
استاد ارتباطات دانشگاه علامه روزنامهها را نیز یکی از عوامل بروز این تفکر میداند، همچنین فقدان حزب و فقدان ارتباطات میان مردم و سازمانها را از دیگر عوامل ثبتنام گسترده مردم در انتخابات عنوان میکند. افخمی همچنین به سبک زندگی ایرانی که رسانهها و تبلیغات به مرور ساختهاند اشاره می کند و توضیحات جالبی ارائه میدهد؛ مشروح این گفتوگو را ادامه میخوانید:
چند روزی از احراز صلاحیت نامزدها گذشته، همانطور که به یاد دارید، برای انتخابات ریاست جمهوری هزار و ۶۰۰ نفر ثبتنام کردند، درست است که از نظر قانونی منعی برای ثبتنام وجود ندارد اما اکثر ثبتنام کنندهها نمیتوانند صلاحیت نامزدی را کسب کنند، از نظر شما چه دلایلی باعث شده که این افراد به وزارت کشور بروند؟
به نظر من بسیاری از این افراد فرایند احراز صلاحیت را نمیدانستند، برای نمونه کسی که از روستایی آمده بود و داشت مشکلاتش را میگفت. مشکلاتی که پیش از این در جاهایی گفته اما کسی گوش نداده، در نتیجه تصمیم گرفته خودش ثبتنام کند شاید رئیس جمهور شود و مشکلاتش را حل کند.
فکر میکنم این اتفاق معلول چند پدیده است که میتوان بر اساس فرهنگعامه که به رفتار رسانهها برمیگردد آن را تحلیل کرد.
دانش عمومی افراد از رسانهها به دست میآید که یکی از آنها آشنایی با قوانین است، به نظر میرسد رسانههای ما در اینجا خوب عمل نکردهاند و مردم به خوبی با قوانین و مقررات آشنا نیستند.
رفتار ما مقداری تاثیر پذیرفته از رسانههاست، اتفاقاتی طی سالهای گذشته در تلویزیون افتاده، بخشی از جامعه را دچار یک نوع توهم یا یک نگاه قضا و قدری کرده است.
بیش از دو دهه است که تلویزیون آگهی قرعهکشی حسابهای پسانداز بانکها را نمایش میدهد. قرعهکشی در تمام دنیا از نظر روانی یک پدیده آسیبزاست. چون از یک میلیون نفر فقط یک یا دو نفر برنده میشود که فرد برنده، یک فرد خوشبخت خواهد بود اما افرادی که به این قرعه کشی دل بستهاند و برنده نمیشوند دچار سرخوردگی و ناملایمات روانی میشوند.
یعنی در دیگر کشورها قرعهکشی یا مشابه آن وجود ندارد؟
در بسیاری از کشورها به این آسیبها آگاه هستند، به همین دلیل در برخی کشورها به طور کامل مجوز بلیط بختآزمایی صادر نمیشود، در برخی کشورها هم با این شرط که بخش عمدهی سود صرف خانوادههای فقیر شود، به بختآزمایی مجوز میدهند چون این طبقه در معرض آسیب بیشتری قرار دارند.
شما میتوانید با سپرده ۲۰ هزار تومانی در قرعهکشی بانک شرکت کنید و اگر خوششانس باشید یک آپارتمان یا خودرو برنده شوید، الان افراد زیادی در حسرت یک خودرو یا آپارتمان هستند!
برای مثال، یک بانک ۲۰ میلیون پساندازکننده خرد داشت و هر سه ماه یک بار بخشی از سود این سپردهها را صرف جایزه قرعهکشی میکرد، تأثیری که این قرعهکشیها بر جامعه دارد، این است که یک امید واهی را در ذهن افراد پرورش میدهد و متأسفانه کسی به فکر این نبوده که این قرعهکشیها چه آثاری بر جامعه دارد.
چه آثاری؟
تلویزیون یک رسانه فراگیر است، و در طول دو دههای که این تبلیغ را نشان میدهد باعث بروز تفکر قضا و قدری در جامعه شده است.
حتی معتقدم این پدیده عامل بخشی از بیکاری جامعه هم بوده است، چون فرد فکر میکند که بالاخره در قرعهکشی شانس دارد و به آن امید میبندد حتی خودش و دیگران را با این امید فریب میدهد. او تصور میکند با این پسانداز در قرعهکشی برنده خواهد شد اما هیچ وقت در دنیای واقعی نگاه نمیکند که شانس او یک میلیونیم است. تصور میکند اگر شانس با او باشد و مثلا یک خودرو برنده شد میتواند با آن مسافر کشی کند و زندگیاش را بچرخاند. این داستان بیش از ۲۰ سال جامعه ماست که خانوادههای محروم با خود آن را تکرار میکنند.
از تأثیر تلویزیون گفتید. آیا دیگر رسانهها هم در شکلگیری این پدیده دخیل هستند؟
بله. در طول دو دهه گذشته زمانی بوده که روزی ۱۸ روزنامه ورزشی روی دکه بوده است که خبر ستارههای ورزشی را منتشر میکردند، خب همه افراد که نمیتوانند ستاره ورزشی شوند. این اخبار هم در افراد یک رؤیاپروری شکل میدهند که اگر من ستاره ورزشی شوم چه میشود. همچنین چهار روزنامه سینمایی-هنری داریم که آنها هم چنین تفکری را در جامعه میپرورانند.
در مجموع تبلیغات و پیامهایی که در رسانههای ما منتشر میشوند یک توهم را در افراد بهوجود آوردهاند؛ به این صورت که فرد یک روز میخواهد در قرعهکشی برنده شود یک روز میخواهد ستاره فوتبال باشد و یک روز هم دوست دارد سوپر استار سینما شود و در نهایت یک روز هم به وزارت کشور میرود و دوست دارد رئیس جمهور ایران شود.
همچنین چیزی که ما در ثبتنامها دیدیم بسیار شبیه سریالهای طنز تلویزیون بود که نشان میداد یک پیوستگی میان نمایش و واقعیت وجود دارد. ما موضوعی را از واقعیت میگیریم و یک سریال طنز میسازیم اما تمام کسانی که آن را میبینند متوجه نمیشوند که آن طنز است، فکر میکنند که در واقعیت هم چنین چیزی وجود دارد، مثلا فکر میکنند روستایی به اسم «برره» واقعا در کشور هست! در نتیجه، این افراد تصور میکنند، آنان نیز میتوانند کارهایی مثل بازیگران آن سریالها انجام دهند.
این پدیده ۷۰ سال پیش در آمریکا وجود داشت؛ زمانی که از رادیو برنامه مریخیها پخش شد و تصور خیلیها این بود که افرادی از مریخ وارد زمین شدهاند.
پیامی که وسایل ارتباط جمعی میفرستند حتی اگر طنز و غیر واقعی باشد بخشی تصور میکنند که عین واقعیت است در صورتی که یک واقعیت مجازی است یا طنزی است که بازتولید شده است.
در تکمیل این بحث باید بگویم که واقعیت مطلق وجود ندارد بلکه ما با واقعیت برساخته مواجهیم اما چیزی که در ثبتنامها دیدیم برساخته نبود بلکه یک واقعیت پوستکنده و عریان بود و همه اینها به هم مرتبط هستند. معتقدم در مجموع رسانهها یک فرهنگ عامه ساختهاند که در آن عقلگرایی وجود ندارد، تفکر قضا و قدری در آن حاکم است و به نوعی میتوان گفت که افرادی در جامعه ذهن دستکاری شدهای دارند که با واقعیت موجود فاصله دارد.
ثبتنام مردم عادی در انتخابات پدیده دیروز و امروز نیست، همیشه متقاضیان انتخابات ریاست جمهوری درصد بالایی داشتند اما در این دوره کمی بیشتر شده است.
نمیخواهم به کسانی که در انتخابات کاندید شدند انگ روانی بزنم. ببینید فردی که از روستا آمده بود داشت از مصیبت فرار میکرد چون صدایش جایی شنیده نشده بود. چون ما حزب نداریم. اگر حزبی وجود داشت اگر تشکلی بود، اگر روزنامههای ما یک هزارم مطالبشان را به اخبار روستاها اختصاص میدادند ما با این پدیده روبه رو نمیشدیم.
ببینید الان چه اخباری از روستاها منتشر میشود؟ اخباری که مصیبتی را گزارش میدهند. سیلی بیاید، یا زلزله خانههایشان را ویران کرده باشد یا قحطی فراریشان داده باشد ولی از زندگی روزمرهشان گزارشی نوشته نمیشود. هیچ وقت خبری نداریم که روستاها جای زندگی کردن است.
جز مواردی که بیان کردید ما مشکل خلا قانون هم داریم؟
بله. ما مشکل خلا قانونی داریم، کمبود قانون نه صرفا برای انتخابات ریاست جمهوری بلکه در سایر انتخابات هم وجود دارد. نمونهاش شورای شهر، در این انتخابات افرادی که در شهرهای زیر ۱۵۰ هزار نفر زندگی میکنند باید یک سال در آنجا ساکن باشند تا بتوانند رأی بدهند، اما این قانون برای شهرهای بالای ۱۵۰ هزار نفر صدق نمیکند. این قانون سالهاست که وجود دارد، شما خیلی راحت میتوانید به شهر دیگری بروید و در آنجا رأی بدهید، آیا این دستکاری در انتخابات نیست؟
همین مسئله در انتخابات مجلس هست، قانونی وجود ندارد که مثلا افرادی میتوانند در تهران رأی دهند که حداقل ۶ ماه ساکنش باشند، هر کسی شناسنامهای داشته باشد میتواند در انتخابات شرکت کند…
اما شهروندان شهرهای بزرگ مثل تهران کمتر متقاضی نامزدی در انتخابات ریاست جمهوری بودند، شاید دلیلاش این است که در این شهرها فرد دیگر همه چیز را رها کرده است به این معنی که امید ندارد کسی بتواند مشکلات را حل کند.
چرا؟
چون آنقدر مشکلات شهری پیچیده شده که تصور اینکه «فرد» بتواند گره این مشکلات را باز کند غیر ممکن است، مثل آلودگی هوای تهران. شهروند تهرانی میبیند که رسانهها هر سال آماری از آلودگی اعلام میکنند اما چه کسی میتواند آن را حل کند؟
در یک جامعه بینهایت دیدگاه وجود ندارد و مسائل نیز چند وجه بیشتر ندارند، برای مثال صادرات برای کشور یا عالی است یا مصیبت است و میان این دو .پس هزار و ۶۰۰ نفر در انتخابات ما ثبتنام میکنند به این معنی نیست که به همین اندازه دیدگاه و رویکرد داریم بلکه به دلیل عدم تفکر حزبی است که این تعداد ثبتنام میکنند.
زمانی که شهروندان عادی به وزارت کشور میروند برخی از آنان برای رسانهها جذاب هستند و به نوعی رسانهها باعث مشهور شدنشان میشوند که همین امر باعث میشود عده بیشتری برای ثبت نام بروند.
به نظرم نباید همه مشکلات را به گردن رسانهها انداخت. مسائل دیگری نیز هستند که یکی از آنها عدم شفافیت مقررات است و هر کسی میخواهد آن را تفسیر میکند. در برخی کشورها دفاتری مشاورهای برای تفسیر قانون به افراد فعالیت میکنند.
اما اگر از دید ارتباطی به مسئله نگاه کنیم میبینم ما فقدان ارتباطات داریم. چه اشکالی دارد زمانی که شما وارد بیمارستان میشوید با چند خط رنگی مسیر را به شما نشان دهند؟ این یک کار ارتباطی است که میتواند افراد را به مسیر درست راهنمایی کند.
روابط عمومی وظیفه راهنمایی و هدایت شهروندان را دارد. در گذشته واحد اطلاعات زیر مجموعه روابط عمومی بود که ارباب رجوع را راهنمایی میکرد.
در دولت نهم یا دهم اعلام شد در یک شهر ۹۰ هزار نامه به رئیسجمهور دادهاند، این اتفاق فقدان ارتباطات را نشان میدهد، فقدانی که میگوید کارها درست انجام نشده و به همین علت مردم مشکلاتشان را از رئیس جمهور پیگیری میکنند. نتیجه چه میشود؟ مردم این مراحل را طی میکنند، برای حل مشکلاتشان تلاش میکنند و زمانی که به نتیجه نرسیدند میآیند که خودشان رئیس جمهور شوند.
یکی از کارکرد رسانهها آموزش عمومی است، این آموزش یا به صورت مستقیم است یا در قالب پیام دیگر، باید توجه کنیم که این کار زمان میبرد، به عبارت دیگر دراز مدت است.
یک طرف دیگر سواد رسانهای است یعنی ما در رسانهها به مردم نگوییم «چه چیزی را نمیفهمید» بلکه معنیاش این است چطور میتوان یک پیام را عامه فهم کرد تا همه متوجه آن پیام شوند.
ببینید رسانهها میتوانند قوانین و مقررات و رفتارهای تودهوار را در جامعه ترویج کنند و پدیدههای جمعی را تقویت کنند و باید اینگونه پیامها در یک قالب عامه فهم برای مردم ارسال شود، سپس از آنان انتظار رفتارهای درست داشته باشیم.
به نظرتان برای حل این مشکلات باید چه کارهایی در جامعه انجام شود؟
باید فرهنگسازی سیاسی صورت گیرد، این کار نهاد میخواهد که رسانه یکی از نهادهاست. در مورد رسانهها هم باید تأکید کنم در وهله اول باید اقتصاد سیاسیشان مشخص شود؛ مثلاً رسانهای که از دولت پول میگیرد فرهنگ دولتی میسازد.
قسمت دیگر ماجرا احزاب سیاسی هستند، در هر کشوری معمولا، دو یا سه حزب مسلط هستند و در چند حزب کوچک نیز که به آنها احزاب آمانگرا گفته میشود، وجود دارد. مردم خودشان را با یکی از احزاب وفق میدهند و نیازهای تعلق جمعیشان را از طریق آنها ارضا میکنند.
اما در اینجا چون بنیان قوی حزبی وجود ندارد هویت افراد جامعه به صورت سیاه و سفیدی است به این معنی که در جامعه یک طبقه خودش را محروم و از انقلاب طلب کمک دارند و گروهی دیگر از انقلاب دلخور هستند.
هویت طبقه متوسط شهری یک نوع خواسته دارد و هویت متوسط رو به پایین شهری و روستایی یک خواسته دیگر دارد، نبرد انتخابات بین این دو هویت است و ما زمان انتخابات هر گروهی که به ذهن ما نزدیکتر باشد به آن نزدیک می شویم.
اگر در کشور ما نیز احزاب به شکل معمول آن در دنیا وجود داشته باشند میتوانند بخشی از سوالهای ما را پاسخ دهند و فرد قانع میشود به جای آنکه برود در انتخابات کاندید شود، فردی از حزب نامزد شود و از او حمایت کند.
نهاد حزب در کشور ما نه تنها تشویق نشده بلکه مورد تنفر نیز هست. نفی خرد جمعی از آغاز صحبت هر نامزدی مطرح میشود. کدم رئیس جمهور ما خودش را وابسته به یک حزب معرفی کرده است؟ انگار فعالیت حزبی یک فعالیت شیطانی است، اولین جملهای که یک نامزد انتخاباتی میگوید این است که من به هیچ گروه یا حزبی وابسته نیستم که همین رفتار باعث میشود غرهنگ خرد جمعی شکل نگیرد و هر فردی فکر کند به تنهایی میتواند مشکلات را حل کند.
از طرف دیگر ما آموزش سیاسی هم در جامعه نداشتهایم، این آموزش فقط از طریق دانشگاه یا رسانه صروت نمیگیرد، بلکه با حضور فرد در یک تشکل صنفی، علمی یا حزب این آموزشها را کسب میکند که به صورت جمعی واکنش نشان دهد و بسیاری از مسائل در این جمعهای کوچک حل میشود و باید توجه کنیم کسی که قوه اجرایی را به دست میگیرد فکر نکند کارش فقط سامان دادن به اقتصاد است، سیاست به معنای این نیست که ما تدبیر را فقط در اقتصاد به کار ببریم بلکه باید در حوزههایی مانند سیاست نیز توسعه صورت گیرد. از زمانی که مدرک گذاشتیم برای نمایندگی مجلس تمام مفهوم سیاست را زیر سوال بردیم؛ کنشگر سیاسی کسی است که با رأی جمعی حرکت و رشد میکند، کسی که در سیاست نقشآفرینی میکند الزماما نباید مدرک دکتی یا کارشناسی ارشد داشته باشد.
در مسئله سیاست باید واقعیت را نگاه کنیم، جان میجر نخست وزیر انگلستان پس از تاچر، دیپلم داشت و اصلا به دانشگاه نرفته بود، او وزیر اقتصاد، وزیر امورخارجه و نخست وزیر انگلستان بود و آموزش سیاسی را از دورن حزب یاد گرفته بود نه دانشگاه، بنابراین صرف داشتن مدرک را نمیتوان به سیاستمدار بودن کسی ربط داد.
مورد دیگر تشکلهای صنفی هستند، اگر به این تشکلها بها داده میشد رفتارهای جمعی برای پیشرفت جامعه نیز به وجود میآمد. اگر در تهران تشکلهای صنفی قوی داشتیم به هیچ وجه شهرداری نمیتوانست مجوز صادر کند که خانههای یک طبقه خراب شود و ۵ طبقه ساخته شود.
تلویزیون را در نتیجه انتخابات آتی چقدر مؤثر میدانید؟
تلویزیون این ویژگی را دارد که جمع را به سمت خودش بکشد، تلویزیون هنوز یک رسانه موثر است چون هنوز میتواند منشا تولید پیام باشد و دسترسی به اطلاعات و اخبارش بیشتر از رسانههای کوچک است.
البته اینجا موضوع دیگری مطرح میشود، ما هیچ وقت در توزیع زمان تبلیغ انتخابات نتوانستیم سیاستی را تعریف کنیم که بوی عدالت دهد. تصور کنید اگر ساختاری وجود داشت که این هزار و ۶۰۰ نفر تأیید صلاحیت میشدند چطور میتوانستیم زمان تلویزیون را برای تبلیغهایشان تنظیم کنیم؟ یا چطور صفحات روزنامهها را برای آگهی آنان اختصاص دهیم؟
در بازی سیاسی مدرن یک طرف رسانه را داریم در طرف دیگر احزاب سیاسی و در سمت دیگر جامعه ای که توده وار شده است به دلیل هجوم فرهنگ عامه ای که دورش شکل گرفته است باید نظمی را تعریف کنیم که شهروند این نظم را به صورت منطقی بپذیرد و قبول کند. مبهم است..
همین الان اگر ۶ یا ۸ نفر در این دوره تأیید شوند بر اساس چه معیاری ما زمان مناظرهها تنظیم میکنیم؟ تلویزیون چطور میتواند به نامزدی که ۵۰ درصد رأیها و کسی که ۵ درصد آرا را دارد یک زمان مساوی برای پخش برنامههای انتخاباتی بدهد؟ قرار نیست کسی که ۵۰ درصد آرا را دارد، ۰ درصد مردم برنامههای او را در تلویزیون ببینند اما ۵۰ درصد مردم میخواهند ببینند که نامردشان چه میگوید. اگر حزبی وجود داشت بر اساس آرای آن حزب در دوره قبل زمان پخش برنامهها در رسانه ملی به آنها اختصاص داده میشد.
در دوره کنونی رسانههای کوچک آنقدر قدرتمند شدهاند که میتوانند حتی مؤثرتر از تلویزیون باشند و افراد بدون نیاز به این رسانه به اهدافشان برسند در این زمینه نظرتان چیست؟
رسانههای کوچک در بعضی از حوزهها میتوانند موج ایجاد کنند، برای مثال در یک حادثه که رسانهها بزرگ حضور ندارند فردی میتواند با ارسال عکس یا فیلم از حادثه به شبکههای اجتماعی خبر بسازد و در برخی موارد آن پیام میتواند بر سیاست هم تاثیر گذارد.
در مجموع کاربرد رسانههای اجتماعی در بخشی از جامعه فراوان است؛ در گروه سنی ۱۸ تا ۳۵ سال بسیار شدید است، شبکههای اجتماعی در افراد ۳۵ تا ۴۰ سال تأثیر دارند اما در افراد بالای ۴۰ سال استفاده از آن کمتر است چون این گروه عادت رسانهای متفاوتی دارند.
زمانی در کشور ما تیراژ مطبوعات تا ۳ میلیون و ۵۰۰ هزار نسخه میرسید اما الان به ۵۰۰ هزار نسخه کاهش یافته است که شاید یکی از دلایل آن عادت رسانهای نسل جوان باشد که به سمت رسانههای اجتماعی سوق یافته است. اما در کشورهایی که تیراژ آنها به هفتاد میلیون نسخه در روز هم میرسید با ورود رسانههای جدید نهایتا ۱۰ درصد کاهش در تیراژ مطبوعاتشان داشتند.
اما در کشور ما مطبوعات نتوانتستند در جامعه جایی باز کنند و رسانههای جدید جای آنها را گرفتند. به نظرم زیر ساختهایی مانند سواد و فرهنگ مطالعه که باید در طول زمان شکل میگرفته اما این اتفاق رخ نداد و مهمتر اینکه هویت حزبی نیز در جامعه وجود ندارد و چون رسانههای اجتماعی بینفردی هستند به راحتی توانستند جای رسانههای جمعی که نیاز به یک هویت جمعی دارند را بگیرند.
برگردیم به تأثیر رسانههای اجتماعی در انتخابات.
معتقدم هنوز به صراحت نمیتوان گفت که این رسانهها چه سهمی از تأثیر را دارند چون هر سال این رسانههای تغییر میکنند اما نمونههایی از تأثیر گسترده آن در انتخابات اخیر امریکا هست، در این انتخابات یک خیر جعلی در مورد یکی از نامزدها ۳۵ میلیون بازدید داشت پس از آن یک بررسی از تأثیر آن پیام صورت گرفت که بر اساس آن بخش عمدهای از کسانی که نمیخواستند به آن نامزد رأی بدهند گفتند خبر جعلی است اما آنهایی که طرفدار آن نامز بودند خبر را پذیرفتند بنابراین به نظر میرسد در تأثیر خبر گرایش سیاسی افراد حرف اول را میزند تا رویداد.
مبارزات انتخاباتی را در کشور چطور میبینید؟
مبارزات انتخاباتی در ایران بر اساس سیاست، خط مشی و برنامه نیست یا اگر هم هست خیلی ضعیف است. برنامهها آنقدر کلی است که کسی متوجه نمیشود در نتیجه مردم فقط حداقلها را میفهمند مثلا جایی که گفته میشود یارانه میدهیم.
در دنیا مبارزات انتخابات تنها در سه هفته تبلیغات نیست، بلکه از فردای روزی که مردم رأی دادند مبارزات آغاز میشود اما به دلیل فقدان طرح موضوعی برنامهها در انتخابات ما، افکار عمومی در کشور به طور منطقی شکل نگرفته است. در انتخابات بخشی از رفتارها، هیجانی و احساسی میشود و افراد تابع رنگ قرار میگیرند و سطح مسابقه انتخاباتی را به سطح یک مسابقه ورزشی تنزل میدهند
در حالی که انتخابات یک کارزار واقعی است که سرنوشت چهار سال آینده کشور را تعیین میکند، اما هیچ کس نمیآید به صورت شفاف و جزئی برنامههایش را اعلام کند این برنامه است که در انتخابات دیگر کشورها رأی میآورد و زمانی که مردم آن را انتخاب کردند به مراتب آن برنامه از قانونی که در مجلس تصویب میشود بالاتر است.
چرا؟
چون کسی میتواند کرسی ریاست جمهوری را داشته باشد که ۵۱ درصد آرا را بدست آورد. البته قانون ۵۱ درصد در کشور ما وجود ندارد، اما اگر این قانون میبود برنامهای که رئیس جمهور میداد باید توسط مجلس تصویب میشد چون یکبار رأی مستقیم مردم را آورده است.
پس معتقدید شیوه مبارزه انتخاباتی در کشور درست نیست؟
همان طور که اشاره کردم مبارزه انتخاباتی فقط زمان انتخابات نیست و به صورت غیر رسمی در جامعه وجود داشته باشد که بیشتر از طریق رسانههاست، اما مدل سیاست در رسانههای ما مدل تنور است به این معنی زمانی که یک بحثی داغ است، رسانهها به آن میپردازند. رسانهها با دیدهبانی جامعه میتوانند خطاهای موجود را کاهش دهند که باید پشتوانهای داشته باشند تا در این کار از آنان حمایت کنند.
ملاک اول قانون است اما در مورد رسانهها ما قانون شفافی نداریم که تا چه حد در کارشنان آزادی دارند. به نظر من رسانههای ما میتوانند مشکلات را ببیند و تا حدودی هم آزادی گزارش آن را دارند اما مشکل پس از توزیع پیام به وجود میآید علتش هم این است که آزادی اطلاعات و توزیع پیام در طول چهار ساله دولتها مشکلی ندارد مشروط بر اینکه افکار عمومی بوجود نیاورد به این معنی که اندیشه جمعی را در مقابل دولت قرار دهد.
در اینجا هم فقدان حزب است که عامل بروز چنین مشکلی است. تا زمانی که فرهنگ حزبی در جامعه شکل نگیرد رسانهها فقط میتوانند در حد «سوت زدن» عمل کنند، نمیتوانند جزئیات یک ماجرا را پیگیری کنند چون پشتوانه خرد جمعی ندارند.
روزنامهنگار زمانی آزاد است که حداقل نیمی از مجلس از عملی که او انجام داده حمایت کنند و اگر نمایندگان با گزارش و نوشتههای روزنامهنگار مخالفت کنند، او آزادیاش را از دست میدهد. بنابراین معتقدم در دنیای واقعی آزادی را سیاست تعیین میکند نه نوشته روی کاغذ، نه خواست روزنامهنگار و نه آرمانها.
نظر شما :