فریدون صدیقی؛ کاش من کمى درخت بودم

۲۰ خرداد ۱۳۹۹ | ۰۴:۳۰ کد : ۱۲۲۰۴
تعداد بازدید:۳۷۶
او عاقل است که خودش سبز است و ما را سبز مى‌خواهد؛ پس تردید ندارم هیچ درختى خودکشى نمى‌کند، کشته مى‌شود. وقتى بلوطى آتش مى‌گیرد، سوختن و خاکسترشدنش به‌خاطر جفا در حق حیات خود ما و نیز آقا یا خانم بلوط دیرینه‌سال است؛ هوا تیره و تنفس دشوار مى‌شود
فریدون صدیقی؛ کاش من کمى درخت بودم

وقتى درختى سبز و ستبر تبر مى‌خورد و با درد و زخم تمام‌قد دراز مى‌کشد، آنکه از اندوه گونه‌هایش خیس مى‌شود، جنگلبان است، چون مى‌داند جنگل بدون درخت، برهوت است. آتش‌سوزى‌هاى پیاپى جنگل‌ها و خرده‌جنگل‌هاى این پارک و آن پارک که پس از عمرى تقلا قد کشیده‌اند، خبر از شقاوتى مى‌دهد که برخى از ما نسبت به آب و خاک روا مى‌داریم. کشتن درخت، نابودکردن خاک و نا امیدکردن نسیم به‌خاطر نامهربانى با درخت و آب، عداوت در حق زندگى است. وقتى درختان را بى‌دلیل دار مى‌زنیم، باد بدون جنگل موجب شورش خاک مرده مى‌شود و جمعیت انبوهى از هم‌وطنان ما در غبار گم مى‌شوند. بلوط‌هاى تاریخى زاگرس که این روز‌ها خاکستر مى‌شوند، نه‌تن‌ها داغى بر دل زاگرس‌نشینان که زخمى عمیق برتن ما و همه کسانى است که حس شادابى و زیبابودن را از توازن و هماهنگى کامل اجزای طبیعت گرفته‌اند. چقدر سوختن جانداران در آتش بی‌رحمى دل‌آزار است و من چقدر حالم پاییز و شرمگین درخت توتى است که هزار سال پیش با تیزى چاقو تیرى در قلب بر تنش زخم زدم! نمى‌دانم هنوز آن درخت هست و زخم جنون من به‌خاطر جفاى لیلى را حفظ کرده است یا نه؟ با این همه، حالا و همیشه‌ها هر بار روى صندلى یا نیمکت چوبى مى‌نشینم، حس و گرماى عزیزى در من جوانه مى‌زند و حالم را مسرور مى‌کند، مثل تکیه دادن به درختى که سایه‌اش بی‌دریغ است که یعنى باور کنیم درخت جلوه‌اى نازک از زندگى نیست، میوه سبز زندگى است. کاش برخى از ما از سر کم‌لطفى، نادانستگى، بى‌مسئولیتى یا منافع شخصى هیچ خار و خسى را شعله‌ور نکنیم تا آهو، بزکوهى، خرگوش و سنجاب بى‌جان نشوند. مگر کشتن درخت و پلنگ شقاوتی تلخ‌تر از زخم و جرح و مرگ یک انسان نیست؟ مگر نه اینکه وقتى نسبت به یک همنوع ناتوان و معلول احساس همدردى مى‌کنیم، در واقع درک و احساس او را در خودمان زنده مى‌کنیم؟ اگر چنین است که هست، پس چگونه مى‌توان حس سیال آب و خاک را در ساقه و شاخه‌هاى درختان درک نکرد؟ چگونه مى‌شود خرسندى بوته را نسبت به شکفتن غنچه گل نادیده گرفت؟ چگونه مى‌شود اشک روباه در پاسوزشدن بره‌اش به‌وقت شعله‌ورشدن جنگل‌هاى زاگرس را نادیده گرفت یا گریز سراسیمه و بى‌فرجام پرنده، پروانه و پلنگ را در خرمن‌سوزى‌ها ندید؟ … بروم به ۴ گلدان گوشه‌وکنار خانه‌ام آب بدهم. اگرچه امروز دوشنبه است، نه سه‌شنبه یا جمعه که وقت نوشاب آن‌هاست، مى‌دانم آن‌ها دهان خشک آتش زاگرس‌اند. درختان عاقل‌اند، چون مى‌دانند فضاى سبز یعنى حضور درخت که سایه دارد، نه چمن و چند بوته گل و گلدان. پس مى‌کوشند تا آخرین قطره جان سبز بمانند تا حال ما را خرسند کنند. من خودم شناسنامه بلوط صدساله زاگرس، گردوى پانصدساله دلارام تفرش، توت چهارصدساله آستانه و حتى سرو زرتشتى (سرو ابرکوه) چهارهزاروپانصدساله را دیده‌ام که همچنان زندگى را سبز مى‌کنند. کاش درختان حق شکایت داشتند. کاش صداى جنگلبانان شنیده شود. کاش گلدان‌ها همچنان در رؤیای درخت‌شدن باشند. کاش من کمى درخت بودم، کمى سبز بودم، کمى سایه بودم.

*استاد ارتباطات و روزنامه‌نگاری

منبع: عطنا


نظر شما :